گاه۟گاه پُرسِشگرانی می‌پُرسَند که چرا در نوشته‌هایَم، در حَرَکَت۟گُذاری و به‌کارگیریِ "شَکل" و "إِعراب" (اگر کاربُردِ اِصطِلاحِ أَخیر، از بُن، در فارسی "مَحَلّی از إِعراب" داشته باشَد!)، گُشاده‌دَستی می‌کُنَم و بوارونۀ بیشینۀ فارسیٖ‌نویسانِ این روزگار، واژگان را چَندان که بت۟وانَم "مَشکول" می‌سازَم و زیر(کَسره) و زَبَر(فَتحه) و پیش(ضَمّه) می‌گُذارَم.

راست آن است که مَن، در این باب، به پَسَندِ شُماری از فارسیٖ‌نویسانِ دیرین و پیشین می‌گرایم و خوی و خیٖمِ نِگارِشیِ ایشان را می‌پَسَندَم.

دَستنوشتهایِ کُهَنِ فارسی که در آنها هَمۀ واژگان یا بیشینۀ آنها مَشکول گردانیده و حَرَکَتگُذاری شُده است، نادِر نیست؛ و بسیارَند کَسانی که نمونه‌هائی از این دَستنوشتهایِ کُهَنِ اَرزَنده را دیده‌اند.

مَن آن أُسلوب را می‌پَسَندَم و شیوۀ غالِبِ پَسینیان را که به إِه۟مالِ حَرَکَت۟گُذاری (و حَتّیٰ إِه۟مالِ نُقطه‌گُذاری) می‌گراییده‌اند، خوش نَمی‌دارَم.

آن پَسَند، البَتّه مُتَّکی به دَلائِلی است و مُن۟بَعِث از بَواعِثی؛ و بارِزتَرینِ آنها، فائِدَتی است که از حیثِ إِحیاء و إِشاعۀ خوانِشِ "صَحیح" یا "أَصَحِّ" بَعضِ أَلفاظ، در این شیوه سُراغ می‌تَوان کَرد. بِلبِشویِ تَلَفُّظهایِ کَژ۟مَژِ بیٖ‌اَندام و هَنگامۀ خوانِشهایِ دِل۟بِخواهیِ آگَنده از گُمراهی، دیرگاهی است که گِریبانِ توده‌هایِ فارسیٖ‌زَبان را گرفته است.

بی آن که هَمۀ تَلَفُّظهایِ زبانزَدِ توده‌ها را «غَلَط» بشُمارَم، خود تَلَفُّظِ «قاموسی»یِ واژگان را تَرجیح می‌دِهَم؛ یَعنی اَگَر هَم "تَرجُمه" و "نَوید" و "طُرفَةالعی۟ن" و "کاوُش" و "مَل۟غَمه" را ـ از بابِ غَلَطِ مَشهور یا فارسیٖ‌مَآب۟‌شُدَن یا تَحَوُّلِ زبانِ عامّه و هزار و یک دَستآویزِ مَشهورِ دیگر ـ صَحیح بدانَم، "تَرجَمه" و "نُوید" و "طَرفَةال۟عَی۟ن" و "کاوِش" و "مُل۟غَمه" را أَصَحّ و أَف۟صَح می‌شُمارَم و در نوشتارِ خود هَمین خوانِشهایِ راجِح را بَرمی‌نمایَم.

شَک۟ل۟‌گیریِ خویِ حَرَکَت۟گُذاریِ دامنه‌وَرِ واژگان در نوشتارهایِ راقِم، حاصِلِ تَصمیمی ناگاهان و تَحَوُّلی یک۟شَبه نَبوده است. وَج۟هِ کُنونیِ این پَسَندِ نِگارِشی، از برایِ مَن، بتَدریج و تَدَرُّج حاصِل شُده است. هرچه پیشتر رَفتَم، سودِ بیشتری در این شیوه یافتَم، و زیانِ مُعتَدٌّبِه۟‌تَری دَر إِعراض از آن.

کَسانی این شیوه را می‌پَسَندَند و بر کاری که کَرده‌ام آفَرین خوانده‌اند. کَسانی نمی‌پَسَندند و گاه در نِکوهِشِ این شیوه مَرا آماجِ دُرُشتگویی نیز ساخته‌اند.

دَستآویزِ غالِبِ نِکوهِشها، آن است که این کار فائِدَه‌ای ندارَد.

بروشَنی به یاد دارَم چَند سال پیش یکی از کَسانی که از بابِ این حَرَکَت۟گُذاری‌ها در مَجلِسی مرا مَلامَت و ریشخَند می‌کَرد و أَمثالِ خود را مُستَغنٖی از چُنین زیر و زَبَرها می‌شمُرد، در همان مَجلِس از «مَلِک الشُّعَراء بِهار» سُخَن می‌گُفت و از «هِمایشِ ...»!!!

زیاده ساده‌لوح ـ بَل: گول ـ خواهَم بود اگر مَن هَم مُستَغنٖی بینگارَم مَردی را که عَلیٰ‌رَغمِ حیازَتِ عالیٖ‌ترین مَدارِکِ دانِشگاهی و تَصَدّیِ بَه۟مان مَن۟صِبِ آوازه‌مَندِ فَرهَنگی، و تألیف و تَرجَمه و تَصحیحِ چه‌وچه‌ها، نَه تَلَفُّظِ واژۀ ساده و بغایَت شایعِ «بَهار» را می‌دانَد و نه ضَبطِ لُغَتِ مُس۟تَح۟دَثِ «هَمایِش» را می‌شناسَد (که این یکی از «هَم‌آمدن» ناشی شُده است)!!!

آقایِ دیگری که سَخت از تَزاحُمِ کَسره و فَتحه و ضَمّه در نوشتارهایِ بَنده، به جوش آمده بود و می‌خُروشید، دَر ضِمنِ إِرشاداتِ پَیاپَی و تَن۟بیهاتِ مُتَواصِلش بدین که شیوۀ مُخ۟لِص، تَباه است و طَریقِ خِرَدوَران، راهی است جُز این راه، بتَکرار واژۀ «أُسلوب» را به فَتحِ أَوَّل تَلَفُّظ می‌کَرد! و ناخواسته بَهانه به دَستِ مَن می‌داد تا دُرفَشانیهایِ این مؤَلِّف و ویراستارِ باسابقه را در بابِ تَبَه۟کاریِ خویشتَن جِدّی نگیرَم!

نمونه‌هائی از این دَست فَراوان است! 1 یکی از مَسؤولانِ پِژوهِشیِ ...، حِکایَت می‌کَرد ـ وَ ال۟عُه۟دَةُ عَلَی۟ه ـ که:

آقایِ مُعَمَّمِ جَوانی که برایِ رَسیدگی به أُمورِ پایان۟‌نامه‌اش به دَفتَرِ مُشارٌإِلَیه آمَد و شُد می‌کَرده و دَر بابِ مَراحِلِ پیشرفتِ کارِ خود توضیح می‌داده، یکی از مَنابعِ تَحقیقِ تاریخیِ خویش را کتابِ «أبوالفَر۟جِ [کذا بسُکون الرّاء!] اِصفَهانی» مُعَرِّفی می‌کَرده است!!!

مَنظورَم از نَقلِ این مِثال، طَنّازی و لَطیفه‌گویی و نُکته‌پَردازی نَبود. مَقصودَم این است که به یاد بیاوَریم چه اندازه حَتّیٰ در مَشکول۟‌سازیِ أَسماءِ أَعلام کوتاهی می‌کُنیم! ... وَرنَه، «هَمه چیز را هَمَگان دانَند، و هَمَگان هَنوز از مادِر نَزاده‌اند».



تَصَوُّرِ من۟‌بَنده این است که حَرَکات و نیز نشانه‌هائی چون تَشدید، هَمه جُزوِ رسمِ خَطّ اند و کَسانی که به اِعتِمادِ تَفاهُمِ عُمومی و عادَتِ عامّه، از گُذاردَنِ این عَلائِم طَف۟ره می‌رَوَند، در واقِع، ـ به قولِ مُتَفَقِّهانِ قَدیم ـ أَخ۟ذ به رُخَص می‌فَرمایَند؛ وَرنه، أَصلِ أَصیل، هَمانا إِظ۟هارِ جَمیعِ عَلائِم است.

بَرخی می‌گویَند: آخِر مَگَر فُلان کَلِمَه اگر حَرَکَت۟گُذاری‌اش نَکُنید، با چه چیزِ دیگری مُل۟تَبِس و مُش۟تَبِه۟ خواهَد شُد؟! مَن عَرض می‌کُنَم: مَسأَله، هَمواره اِل۟تِباس و اِش۟تِباه نیست. بسیاری از قُدَما، چون به هَمین مَسأَلۀ اِل۟تِباس و اِش۟تِباه می‌اندیشیدَند، کَثیری از واژگانِ را که به عَقیدۀ ایشان با چیزِ دیگری مُل۟تَبِس و مُش۟تَبِه۟ نَمی‌شُد، نُقطه‌گُذاری هَم نمی‌کَردَند و غالِبِ حُروف را بی‌نُقطه می‌نوشتَند. امروز شُما نُقطه‌هایِ حُروفِ کَلِمَه را می‌گُذارید، بی آن که در بَندِ اِل۟تِباس یا عَدَمِ اِل۟تِباس باشید. حُروف را نُقطه‌گُذاری می‌کُنید، چرا که نُقطه، جُزوِ رسمِ خطّ است، و إِه۟مالِ آن وَج۟هی نَدارَد. از نَظَرِ داعی، زیر و زَبَر و پیش و تَشدید هَم، أَجزاءِ مُهِمّی از رَسم‌الخَطّ اند. حالا اگر هَرکَس به نوعی در إِه۟مالِ این أَجزاءِ مُهِم، قائِل به رُخصَت باشَد، مَن تَمایُلی به اِستِفاده از این جَواز و رُخصَت ندارَم، بَل در عَدَمِ اِستِفاده از این جَواز و رُخصَت، وُجوهی از تَرجیح و أولَویَّت می‌بینَم؛ وَ ال۟عِلمُ عِندَ اللهِ تَبارَکَ و تَعَالَیٰ.

شایَد خوانَندۀ مُحتَرَمِ این سَطرها، در اینگونه اِستِدلال با مَن هَم۟رای نَباشَد. إِصراری بر قَبولاندَنِ رایِ خویش نَدارَم. عَرض کَردَم: خویِ مَن است، پَسَندِ مَن است، و اِمروز تَن۟‌زدن از این شیوه، نِظامِ نِگَرِش و نِگارِشِ مَرا بَر هَم می‌زَنَد. شیوۀ نوآورده‌ای نیز نیست. "نَه این بِدعَت مَن آوَردَم به عالَم!". مَذهَبِ مُختارِ شُماری از قُدَما و نُخ۟بگانِ دیرینِ ماست. مادام که به أَغلاطِ نِگارِشی و خوانِشی مُلَوَّث نَشَوَد، اگر فائِدَه‌ای نَداشته باشَد، ضَرَری هَم نَخواهَد داشت. کارِ حُروف۟نگاری را پُرزَحمَت می‌کُنَد؛ ولی مَن این زَحمَت را عِجالَةً بر خود هَموار کرده‌ام و به جان خَریده.

بَر دیگران سَخت نَمی‌گیرَم؛ لیک خود به رَوِشی که أَصیل۟‌تر و صَحیح۟‌تر و سودبَخش۟‌تر می‌اِنگارَم عَمَل می‌کُنَم.

هَستَند ـ وَ البتّه خَیال می‌کُنَم نادِر باشَند ـ عِدّه‌ای که بفَرمایَند: این عَرایِض مَسموع نیست و جویا جهانبخش با گُذاردَنِ این۟‌همه زیر و زَبَر و پیش، إِسراف و تَبذیر، بَل إِف۟ساد و تَقصیر می‌کُنَد! ... حَتّیٰ شایَد بَعضی از أَربابِ قُلوبِ سَلیمه و نُفوسِ حَلیمه بفَرمایَند: در پَسِ کاربُردِ این۟‌همه "کَسره"، نوعی "کَسرویٖ‌گَری" پنهان شُده‌است و ای‌بَسا که حَرَکت۟گُذارِ مَعلوم‌ال۟حال، خود نیز "کَسرَویٖ‌مَذهَب" گَردیده و در پیِ إِغ۟فال و إِض۟لالِ أَذهانِ مُخاطَبانِ خویش بَرآمده باشَد!!!

در این صورَت، و در بَرابَر چُنین مَخادیمی، تَأ۟یید می‌فَرمایید که جُز اِعتِراف به تَقصیر ـ از صَغیر و کَبیر ـ و اِعتِذار از بابَتِ پیش و زَبَر و زیر، چاره‌ای نَخواهَم داشت!

تَجاوَزَ اللهُ عَن۟ هٰذَا ال۟مِسکین و عَن۟ جَمِیعِ ال۟مُقَصِّراتِ و ال۟مُقَصِّرین!

خوب گُفت آن که گُفت:

به پاداف۟رَهِ این گُناهَم مَگیر!

تو ای آفرینَندۀ ماه و تیر!



۱. یکی از مَسؤولانِ پِژوهِشیِ ...، حِکایَت می‌کَرد ـ وَ ال۟عُه۟دَةُ عَلَی۟ه ـ که:

آقایِ مُعَمَّمِ جَوانی که برایِ رَسیدگی به أُمورِ پایان۟‌نامه‌اش به دَفتَرِ مُشارٌإِلَیه آمَد و شُد می‌کَرده و دَر بابِ مَراحِلِ پیشرفتِ کارِ خود توضیح می‌داده، یکی از مَنابعِ تَحقیقِ تاریخیِ خویش را کتابِ «أبوالفَر۟جِ [کذا بسُکون الرّاء!] اِصفَهانی» مُعَرِّفی می‌کَرده است!!!

مَنظورَم از نَقلِ این مِثال، طَنّازی و لَطیفه‌گویی و نُکته‌پَردازی نَبود. مَقصودَم این است که به یاد بیاوَریم چه اندازه حَتّیٰ در مَشکول۟‌سازیِ أَسماءِ أَعلام کوتاهی می‌کُنیم! ... وَرنَه، «هَمه چیز را هَمَگان دانَند، و هَمَگان هَنوز از مادِر نَزاده‌اند».